خاطره‌ای از پادگان مدرس کرج
آموزشی

خاطره‌ای از پادگان مدرس کرج

اولین دیدار با کلاس: شروع یک سفر صمیمی

وقتی اولین بار وارد آموزشگاه مدرس تو کرج شدم، یه حس عجیب داشتم. انگار داشتم وارد یه دنیای جدید می‌شدم که پر از هیجان و یه کم هم اضطراب بود. آموزشگاه مدرس، یه ساختمون ساده تو خیابون اصلی کرج، با یه حیاط کوچیک پر از گلدون‌های شمعدونی و چند تا نیمکت چوبی که انگار منتظر بودن تا داستان‌های تازه‌ای روشون نوشته بشه. من تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بودم و این اولین تجربه تدریسم بود. فکرش رو بکنید، یه معلم جوون که هنوز خودش حس می‌کنه شاگرده، حالا قراره جلوی یه عالمه دانش‌آموز وایسته و درس بده!

کلاس من یه گروه حدود بیست نفره از بچه‌های دبیرستانی بود. همشون با اون نگاه کنجکاو و یه کم شیطنت‌آمیز به من زل زده بودن. مدیر آموزشگاه، آقای حسینی، که یه مرد میانسال با یه لبخند همیشگی بود، منو به بچه‌ها معرفی کرد و گفت: «خانم/آقای معلمی، از امروز قراره باهاتون یه سفر علمی شروع کنه. حواستون بهش باشه!» این حرفش یه جورایی یخ کلاس رو آب کرد و بچه‌ها با خنده شروع کردن به دست زدن. همون لحظه تصمیم گرفتم که این کلاس قراره جای صمیمی و دوستانه‌ای باشه.

شب‌های پر از برنامه‌ریزی و خنده‌های کلاس

یکی از بهترین خاطراتم از مدرس کرج، شب‌هایی بود که تا دیروقت بیدار می‌موندم و برای کلاس برنامه‌ریزی می‌کردم. چون تازه‌کار بودم، کلی وقت صرف می‌کردم که درس‌ها جذاب باشن. یه شب که داشتم یه بازی آموزشی برای درس علوم طراحی می‌کردم، به یکی از دوستام زنگ زدم و گفتم: «فکر کن قراره با یه بازی، بچه‌ها جدول تناوبی رو یاد بگیرن! فکر می‌کنی جواب بده؟» دوستم با خنده گفت: «اگه جواب نده، حداقل کلی می‌خندین!»

روز بعد که بازی رو تو کلاس اجرا کردم، باورم نمی‌شد چقدر بچه‌ها ذوق کردن. یکی از شاگردام به اسم نگار، که همیشه یه کم خجالتی بود، یهو وسط بازی داد زد: «خانم/آقا، من هیدروژنم، حالا باید با کی جفت بشم؟» همه کلاس غش‌غش خندیدن و منم که سعی می‌کردم جدی بمونم، گفتم: «نگار جون، هیدروژن تو یه کم صبر کن، اکسیژن الان پیداش می‌شه!» این لحظه‌های خنده و شوخی تو کلاس، انگار همه‌مون رو به هم نزدیک‌تر می‌کرد.

ماجرای امتحان و شوخی‌های دانش‌آموزی

امتحان‌های تو آموزشگاه مدرس همیشه یه داستان جداگونه بود. یه روز که امتحان ریاضی گذاشته بودم، یکی از بچه‌ها به اسم آرین، که همیشه شیطون و بامزه بود، وسط امتحان بلند شد و گفت: «خانم/آقا، این سوالا انگار از مریخ اومده!» همه خندیدن و منم با خنده گفتم: «آرین، اگه از مریخ اومده، تو هم یه سفینه بساز و حلش کن!» این شوخی‌ها باعث می‌شد حتی فضای امتحان هم یه جورایی دوستانه بمونه.

یه بار دیگه، وقتی برگه‌های امتحان رو تصحیح می‌کردم، یکی از بچه‌ها به اسم محمد تو حاشیه برگه‌ش یه نقاشی از من کشیده بود که دارم با یه لبخند گنده درس می‌دم. زیرش نوشته بود: «بهترین معلم دنیا!» نمی‌دونید چقدر اون لحظه ذوق کردم. همون روز تو کلاس بهش گفتم: «محمد، اگه به جای نقاشی، فرمول‌ها رو هم به این قشنگی حفظ کنی، دیگه نور علی نوره!» همه بچه‌ها خندیدن و محمد با خجالت گفت: «خانم/آقا، قول می‌دم دفعه بعد فرمولا رو هم بکشم!»

دوستی‌هایی که تو کلاس شکل گرفت

بهترین بخش تدریس تو آموزشگاه مدرس، دوستی‌هایی بود که بین بچه‌ها و حتی بین من و اونا شکل گرفت. چون کلاس‌ها تو محیط آموزشگاه برگزار می‌شد، یه جور حس غیررسمی و صمیمی داشت. بچه‌ها از جاهای مختلف کرج می‌اومدن، از گوهردشت و عظیمیه گرفته تا مهرشهر و گلشهر. هرکدوم یه داستان و یه شخصیت داشتن. نگار، که اولش خجالتی بود، کم‌کم شد یکی از فعال‌ترین بچه‌های کلاس. آرین همیشه شوخی می‌کرد و روحیه کلاس رو بالا می‌برد. یه دختر دیگه به اسم سارا هم بود که عاشق شعر بود و گاهی وسط کلاس یه بیت شعر می‌خوند و همه‌مون رو غافلگیر می‌کرد.

یه روز که مرخصی داشتیم و با چند تا از بچه‌ها قرار گذاشتیم بریم یه کافه تو خیابون بهشتی کرج، کلی حرفای غیر درسی زدیم. سارا گفت: «خانم/آقا، ا اگه معلم نمی‌شدین، چیکاره می‌شدین؟» منم با خنده گفتم: «فکر کنم می‌شدم یه قصه‌گو، چون عاشق تعریف کردنم!» آرین یهو پرید وسط و گفت: «نه، شما باید کمدین می‌شدین، چون شوخیاتون از درساتون بهتره!» اون لحظه، وسط اون کافه دنج با دیوارهای آجری و بوی قهوه، حس کردم این بچه‌ها دیگه فقط شاگرد نیستن، انگار یه گروه رفیق شدیم.

چالش‌های تدریس و درس‌های زندگی

تدریس تو آموزشگاه مدرس همیشه پر از چالش بود. بعضی روزا بچه‌ها انقدر شیطون بودن که حس می‌کردم دیگه کنترلم از دستم در رفته. یه بار که داشتم یه درس سخت فیزیک رو توضیح می‌دادم، یکی از بچه‌ها به اسم پارسا گفت: «خانم/آقا، این قانون نیوتن انگار داره با ما لج می‌کنه!» همه خندیدیم و منم گفتم: «پارسا، تو با نیوتن کنار بیا، اونم باهات راه می‌آد!» این شوخی‌ها باعث می‌شد حتی درسای سخت هم یه جورایی قابل تحمل بشه.

یه درس بزرگ که تو مدرس گرفتم، این بود که چطور با هر دانش‌آموز به زبون خودش ارتباط برقرار کنم. مثلاً نگار که خجالتی بود، با تشویق‌های کوچیک و صمیمی پیشرفت کرد. آرین که همیشه پر از انرژی بود، با بازی‌های کلاسی و چالش‌های گروهی آروم می‌شد. این تجربه بهم یاد داد که تدریس فقط درس دادن نیست، بلکه فهمیدن آدما و همراه شدن باهاشونه.

یه روز که یکی از بچه‌ها به اسم علیرضا به خاطر مشکلات خانوادگی حالش خوب نبود، بعد از کلاس باهاش حرف زدم. بهم گفت که حس می‌کنه نمی‌تونه درسا رو خوب بفهمه چون ذهنش درگیره. اون روز بهش گفتم: «علیرضا، تو فقط به خودت یه فرصت بده. ما باهم این راه رو می‌ریم.» چند ماه بعد، وقتی نمره‌هاش بهتر شد، اومد و گفت: «خانم/آقا، اگه شما نبودین، من کلاً درس رو ول می‌کردم.» این حرفش یکی از قشنگ‌ترین لحظه‌های تدریسم بود.

خداحافظی با مدرس: پایان یه فصل پرخاطره

وقتی دوره آموزشی‌مون تموم شد و وقت خداحافظی رسید، یه حس عجیب غم و شادی داشتم. از یه طرف خوشحال بودم که بچه‌ها درساشون رو خوب یاد گرفتن و آماده رفتن به مرحله بعدی بودن، از طرف دیگه دلم برای اون روزای پر از خنده و شوخی تنگ می‌شد. روز آخر، بچه‌ها برام یه نامه گروهی نوشته بودن و توش ازم تشکر کرده بودن. سارا یه شعر کوتاه هم برام نوشته بود که هنوزم وقتی بهش فکر می‌کنم، دلم گرم می‌شه.

قبل از اینکه از آموزشگاه برم، با بچه‌ها رفتیم حیاط و یه عکس گروهی گرفتیم. قول دادیم که هر چند وقت یه بار دور هم جمع بشیم و خاطراتمون رو زنده کنیم. حالا که چند سال از اون روزا گذشته، هنوز با چند تا از بچه‌ها مثل نگار و آرین در ارتباطم. هر وقت حرف آموزشگاه مدرس کرج می‌شه، همه‌مون یه لبخند گنده می‌زنیم و شروع می‌کنیم به تعریف کردن همون داستانای قدیمی.

آموزشگاه مدرس شاید فقط یه ساختمون ساده تو کرج باشه، ولی برای من و شاگردام، یه جای پر از خاطره بود که توش دوستی، یادگیری و خنده رو تجربه کردیم. اون روزا شاید گاهی سخت بود، ولی حالا که بهش فکر می‌کنم، می‌بینم که بهترین لحظه‌های عمرم تو همون کلاس‌های پرهیاهو و حیاط پر از شمعدونی شکل گرفت.

سربازی، زکات عمر

حالا که دوره آموزشی تمام شده، می‌توانم بگویم این دو ماه، با همه سختی‌هایش، یکی از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام بود. از خنده‌های شبانه تا درس‌های بزرگی که گرفتم، پادگان مدرس کرج برایم مثل یک دانشگاه زندگی بود. اگر شما هم عازم این پادگان هستید، نگران نباشید. با آمادگی درست، این دوره نه‌تنها قابل‌تحمل، بلکه پر از خاطرات شیرین خواهد بود.

برای شروع این سفر با اطمینان کامل، فایل کامل دوره آموزشی ما را از [لینک دریافت] تهیه کنید. این فایل تمام اطلاعاتی که برای یک دوره آموزشی موفق نیاز دارید را در اختیارتان قرار می‌دهد. همین حالا آماده شوید و خاطرات خودتان را در پادگان مدرس کرج بسازید!


توصیه نهایی

اگر قراره به پادگان مدرس کرج اعزام بشید، نگران نباشید. این پادگان، با همه سختی‌هاش، پر از خاطراتیه که بعدها با خنده تعریفشون می‌کنید. اما برای اینکه کاملاً آماده باشید و بدونید چه چیزی در انتظارتونه، پیشنهاد می‌کنم فایل جامع پادگان مدرس کرج رو مطالعه کنید. این فایل همه نکات لازم از جمله:

  1. امکانات پادگان مدرس کرج

  2. مکان دقیق پادگان و راه های موجود برای رفتن به پادگان مدرس کرج

  3. شرایط آموزشی در مدرس کرج (سختگیری میشه یا نه؟)

  4. وسایل مورد نیاز در دوره آموزشی

  5. نیروگیری و تقسیمات پادگان مدرس کرج

  6. مرخصی ها در دوران آموزشی

  7. وضعیت تلفن ها و نحوه تماس با خانواده

  8. غذای پادگان مدرس کرج

  9. میدون تیر و اردوگاه

  10. درجات نظامی

  11. اندازه مو سر وریش

  12. نصیحت های دوستانه

تجربیات سربازان قبلی و... رو داره و می‌تونه راهنمای کاملی برای شما باشه. با آرزوی موفقیت برای همه سربازان آینده!

برای دریافت فایل پادگان مدرس کرج روی عکس کلیک کنید.

نظرات کاربران اینستاگرام

ارسال دیدگاه یا خاطره