خاطره‌ای از پادگان المهدی بابل
آموزشی

خاطره‌ای از پادگان المهدی بابل

من حسن‌ام، یه جوون مازندرانی از ساری. تو این خاطره می‌خوام از دو ماه دوران آموزشی‌ام تو پادگان المهدی بابل بگم، جایی که بهش می‌گن «هتل ولیک»، ولی خب، گاهی بیشتر شبیه «جهنم سبز» بود! این خاطره رو با یه کم لهجه و زبان مازنی می‌گم تا حال و هوای خودمونی داشته باشه و حس و حال اون روزا بهتر منتقل بشه. امیدوارم بتونه حس واقعی اون روزای پرماجرا رو بهتون بده.

روز اول: ورود به پادگان و شوک اولیه

وقتی برگه اعزامم اومد و دیدم قراره برم پادگان المهدی بابل، یه کم دلشوره داشتم. از ساری تا خوشرودپی، که پادگان اونجاست، راه زیادی نبود، ولی انگار داشتم می‌رفتم یه دنیای دیگه. روز اول با یه کوله‌پشتی پر از وسایلی که تو فایل پادگان المهدی بابل خونده بودم بردم که خدایی هیچی کم نداشتم اونجا. رسیدم به پادگان. همون اول، یه سرباز با یه دستگاه ریش‌تراش شماره زیر ۱۰، موهامو تراشید و گفت: «نوجه، سرتو مثه تخم‌مرغ صاف کردم!» (نوجه: نگاه کن). خندیدم، ولی ته دلم یه کم غصه‌دار شدم که موهام پر!

ورودی پادگان، یه جاده خاکی بود که روبروی پارک جنگلی ولیک قرار داشت. محیطش سرسبز بود، ولی همون لحظه فهمیدم این سرسبزی قراره با نظم نظامی قاطی بشه. بهمون گفتن کارت واکسیناسیون کووید و برگه اعزامو نشون بدیم، بعد بردنمون به آسایشگاه. آسایشگاها تمیز بودن، ولی شلوغ! هر کدوم دو تا تلفن یک‌طرفه داشت که فقط خودمون می‌تونستیم باهاش زنگ بزنیم به بیرون. همون روز اول، یه تست عقیدتی گرفتن که پر از سوالای احکام و نماز بود. من که زیاد آماده نبودم، ولی خب، یه جوری گلیممو از آب کشیدم

تمرینات صبحگاهی و نظم آهنین

هر روز صبح با صدای بیدارباش، انگار یکی با بلندگو تو گوشت داد می‌زد: «بلند شو، نوو صبح بوه!» (صبح شده). ساعت ۵ صبح بود و هوا هنوز تاریک. تمرینات صبحگاهی از همون روز دوم شروع شد. دویدن، نرمش، و یه کم آموزش نظامی مثل رژه. اولش بدنم کوفته بود، ولی کم‌کم عادت کردم. مربی‌مون، جناب سروان روح‌اللهی، آدم جدی‌ای بود، ولی گاهی شوخی می‌کرد و می‌گفت: «اگه خوب رژه نری، شوما رو تو میدون تیر می‌فرستم!» (شوما: شما).

یه روز تو تمرین رژه، یکی از بچه‌ها پاشو اشتباه گذاشت و کل صف بهم ریخت. فرمانده خندید و گفت: «شوما مثه گوسفن وره‌ین که راه گومش پیدا نکننه!» (مثل بره‌اید که راه گاو رو پیدا نمی‌کنن). همه زدیم زیر خنده، ولی سریع ساکت شدیم چون نگاهش جدی شد! این نظم آهنین پادگان گاهی خسته‌کننده بود، ولی بهمون یاد داد چطور با برنامه زندگی کنیم.

غذا و بوفه: یه حال خوش وسط سختی

غذای پادگان بد نبود، ولی تنوعش کم بود. صبحونه‌ها معمولاً تخم‌مرغ، پنیر، یا کره و مربا داشت. ناهار هم چیزایی مثل قورمه‌سبزی، قیمه، یا جوجه‌کباب. شام هم کوکو، ماکارونی، یا عدسی. یه روز که عدس‌پلو دادن، یکی از بچه‌ها با لهجه مازنی گفت: «اینچه عدس‌پلوئه؟ انگار کلاج غذا درست کردنه!» (این چه عدس‌پلوییه؟ انگار کلاغ غذا درست کرده). همه خندیدیم، ولی تهش چون گشنه بودیم، همشو خوردیم

بوفه پادگان ولی یه بهشت کوچیک بود. از تن‌ماهی و ساندویچ گرفته تا نوشابه و میوه. من یه بار یه خربزه خریدم و با رفیقم تو آسایشگاه خوردیم. گفتم: «این خربزه مثه شهد بوه، وشونم کنده!» (مثل شهد شده، بهشون بگو). بوفه و فست‌فود پادگان باعث می‌شد گاهی حس کنی تو یه جای معمولی‌تری، نه پادگان نظامی.

کلاس‌های احکام و حس و حال معنوی

تو پادگان المهدی، کلاس‌های احکام خیلی جدی گرفته می‌شد. هر هفته چند جلسه داشتیم که از مسائل دینی و فقهی حرف می‌زدیم. یه روز استاد اومد و گفت: «شوما باید مثه میچکا، سبک و پاک باشین!» (مثل گنجشک، سبک و پاک). این کلاس‌ها گاهی خسته‌کننده بود، ولی باعث می‌شد یه کم به خودمون فکر کنیم. یه بار تو نمازخونه، یکی از بچه‌ها که صداش خوب بود، اذان گفت. همه ساکت شدن و حس عجیبی داشت. انگار یه لحظه از اون همه شلوغی پادگان جدا شدیم.

یه خاطره بامزه از کلاس احکام این بود که یکی از بچه‌ها به استاد گفت: «جناب، اگه وسط نماز پامون خوابه بره، چی کار کنیم؟» استاد با خنده گفت: «پاتو تکون بده، ولی نیتت خراب نشه!» اینجور لحظه‌ها باعث می‌شد حس کنیم پادگان فقط جای سختی نیست، بلکه یه جورایی جای خودسازی هم هست.

اوقات فراغت و دوستی‌های پادگانی

بعد از ظهرا که تمرینات تموم می‌شد، وقت فراغت داشتیم. پادگان زمین فوتبال، والیبال، و حتی پینگ‌پنگ داشت. من و چند تا از بچه‌های مازندرانی یه تیم فوتبال درست کردیم و با گروهان دیگه مسابقه می‌دادیم. یه بار تو یه بازی، یکی از بچه‌ها انقدر محکم شوت کرد که توپ رفت تو بوته‌ها! همه دنبالش گشتیم و آخرش یکی گفت: «این توپ مثه آروسک گل گم بوه!» (مثل موش بزرگ گم شده).

شبا تو آسایشگاه، دور هم جمع می‌شدیم و حرف می‌زدیم. یکی از بچه‌ها که از بهشهر بود، داستانای بامزه‌ای از ماهیگیری تو دریا تعریف می‌کرد. می‌گفت: «ما تو بهشهر، ماهی‌ره با دست می‌گیریم!» این حرفا و خنده‌ها باعث شد دوستی‌های خوبی شکل بگیره که هنوزم با بعضیشون در تماس‌ام.

روز آخر و حس دوگانه

روز آخر آموزشی، هم خوشحال بودیم هم یه کم غمگین. خوشحال چون بالاخره دوره تموم شده بود و می‌تونستیم برگردیم خونه، ولی غمگین چون به هم عادت کرده بودیم. مراسم سردوشی تو میدون اصلی پادگان برگزار شد. لباسای نظامی نو تنمون بود و حس غرور داشتیم. فرمانده‌مون، جناب سرهنگ امینی‌نصب، یه سخنرانی کرد و گفت: «شوما مثه گوگزا بودین که حالا گومش شدین!» (مثل گوساله بودین که حالا گاو شدین). همه خندیدیم، ولی تهش حس کردیم واقعاً یه چیزی تو وجودمون عوض شده.

وقتی داشتم از پادگان می‌رفتم، به جاده سرسبز خوشرودپی نگاه کردم و با خودم گفتم: «این دو ماه مثه یه خواب بوه، ولی چه خوابی!» (مثل یه خواب بود). پادگان المهدی بابل، با همه سختیاش، یه جای پر از خاطره بود. از رفاقتا و خنده‌ها گرفته تا نظم آهنین و کلاسای احکام. حالا که بهش فکر می‌کنم، حس می‌کنم اونجا یه کم مردتر شدم.

این خاطره‌ها، با همه سختی و شیرینیش، حالا بخشی از وجودمه. اگه یه روز بچه‌ام ازم بپرسه سربازی چطور بود، می‌گم: «پسر، مثه یه سفر بوه، پر از چلاو و کجور!» (پر از چالش و تجربه).

سربازی، زکات عمر

حالا که دوره آموزشی تمام شده، می‌توانم بگویم این دو ماه، با همه سختی‌هایش، یکی از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام بود. از خنده‌های شبانه تا درس‌های بزرگی که گرفتم، پادگان المهدی بابل برایم مثل یک دانشگاه زندگی بود. اگر شما هم عازم این پادگان هستید، نگران نباشید. با آمادگی درست، این دوره نه‌تنها قابل‌تحمل، بلکه پر از خاطرات شیرین خواهد بود.

برای شروع این سفر با اطمینان کامل، فایل کامل دوره آموزشی ما را از [لینک دریافت] تهیه کنید. این فایل تمام اطلاعاتی که برای یک دوره آموزشی موفق نیاز دارید را در اختیارتان قرار می‌دهد. همین حالا آماده شوید و خاطرات خودتان را در پادگان المهدی بابل بسازید!


توصیه نهایی

اگر قراره به پادگان المهدی بابل اعزام بشید، نگران نباشید. این پادگان، با همه سختی‌هاش، پر از خاطراتیه که بعدها با خنده تعریفشون می‌کنید. اما برای اینکه کاملاً آماده باشید و بدونید چه چیزی در انتظارتونه، پیشنهاد می‌کنم فایل جامع پادگان المهدی بابل رو مطالعه کنید. این فایل همه نکات لازم از جمله:

  1. امکانات پادگان المهدی بابل

  2. مکان دقیق پادگان و راه های موجود برای رفتن به پادگان

  3. شرایط آموزشی در المهدی بابل (سختگیری میشه یا نه؟)

  4. وسایل مورد نیاز در دوره آموزشی

  5. نیروگیری و تقسیمات پادگان المهدی بابل

  6. مرخصی ها در دوران آموزشی

  7. وضعیت تلفن ها و نحوه تماس با خانواده

  8. غذای پادگان المهدی بابل

  9. میدون تیر و اردوگاه

  10. درجات نظامی

  11. اندازه مو سر وریش

  12. نصیحت های دوستانه

تجربیات سربازان قبلی و... رو داره و می‌تونه راهنمای کاملی برای شما باشه. با آرزوی موفقیت برای همه سربازان آینده!

برای دریافت فایل پادگان المهدی بابل روی عکس کلیک کنید.

 

 

نظرات کاربران اینستاگرام

ارسال دیدگاه یا خاطره