روز اول و یه جاده طولانی
خب، بذارید از اولش براتون بگم. من اهل اراکم و وقتی شنیدم قراره برم پادگان مالک اشتر ارومیه برای دوره آموزشی سربازی، یه کم جا خوردم! یه روز سرد پاییزی تو آبان 1401 بود که با یه ساک پر از لباس گرم و یه عالمه فکر و خیال، راهی شدم. تو راه، تو اتوبوس، یکی از بچهها که از تبریز بود گفت: «داداش، آماده باش، ارومیه هواش سرده، ولی پادگانش انگار یه دنیای دیگهست!» منم که از گرمای اراک عادت داشتم، گفتم: «حالا ببینیم چی به چیه!»
وقتی رسیدیم پادگان، که نزدیک دریاچه ارومیهست، دژبانها با یه نگاه تیز ولی مهربون وسایلمونو گشتن. یه بسته آجیل تو کولهم بود که مامانم اصرار کرده بود ببرم. دژبان نگاش کرد و با خنده گفت: «اینو نگه دار، اینجا شبا با رفقا حسابی به کار میاد!» بعد بهمون یه چای گرم دادن که تو اون سرمای ارومیه انگار جون دوباره به آدم میداد. حس کردم قراره اینجا یه ماجراجویی حسابی داشته باشیم!
جا افتادن تو جمع سربازا
بعد از بازرسی، ما رو بردن تو یه سالن بزرگ با یه عالمه تخت و کمد. یه افسر جوون با لهجه غلیظ آذری اومد و گفت: «خوش اومدید! اینجا خونه شماست، فقط باید یه کم سر وقت باشید!» لحنش انقدر صمیمی بود که یه کم از استرسم کم شد. ما رو به گروهانهای مختلف تقسیم کردن و شانس آوردم با چند تا از بچههای اتوبوس تو یه گروه افتادم. یه پسر از ارومیه که اسمش وحید بود، از همون اول شد رفیقم و حسابی راهنماییام کرد.
لباسای سربازی رو دادن: یه دست فرم، پوتینهای سنگین، و یه پتو که یه کم بوی نو میداد. یکی از بچهها با خنده گفت: «این پوتینا انگار برای کوهنوردی ساختن!» همه خندیدیم و جو یه کم سبکتر شد. چون سرباز معلم بودم، فقط یه دست لباس دادن. تو دلم گفتم: «خب، حداقل لازم نیست هر روز فکر کنم چی بپوشم!»
روزای پرهیجان پادگان
زندگی تو پادگان مالک اشتر یه جورایی مثل یه فیلم پر از صحنههای خندهدار و لحظههای خاص بود. صبحا با صدای بلندگو و یه «بیدارباش!» محترمانه از خواب بیدار میشدیم. ساعت شش صبح، تو سرمای ارومیه، باید میرفتیم برای صبحگاه و یه کم ورزش. صبحانهها معمولاً نون و پنیر و چای بود، ولی گاهی یه کاسه عدسی یا حلوا میدادن که انگار جشن بود! یکی از بچهها که همیشه شوخی میکرد، میگفت: «این چای رو اگه تو اراک بخورم، میگم بیمزهست، ولی اینجا انگار عسله!»
کلاسهای آموزشی و رژه بخش اصلی روزامون بود. از صبح تا عصر، یا تو کلاس بودیم یا تو حیاط برای رژه تمرین میکردیم. فرماندهمون، که بچهها بهش میگفتن «آقا محسن»، آدم باحالی بود. یه روز که یکی از بچهها تو رژه پاشو اشتباه بلند کرد، به جای دعوا، گفت: «داداش، داری برای رژه تمرین میکنی یا برای رقص محلی؟» همه ترکیدیم از خنده و جو عوض شد.
یه چیز باحال این پادگان این بود که بچهها خودشون یه جورایی حال و هوای گروهان رو شاد نگه میداشتن. ارشد گروهانمون یه پسر بامزه از تبریز بود که همیشه یه داستان خندهدار از شهرش تعریف میکرد. یه بار که یکی از بچهها غرغر کرد که غذا چرا اینقدر سادهست، گفت: «داداش، این غذا رو تو خونه ما برای عروسی میپزن، تو چرا نق میزنی؟» این شوخیها باعث میشد حتی سرمای ارومیه هم بهمون خوش بگذره.
ماجراهای مرخصی و گشت تو ارومیه
بعد از یه ماه آموزش، وقتی گفتن مرخصی داریم، انگار دنیا رو بهمون دادن! فقط یه مشکل بود: سرمون کچل بود و تو ارومیه با اون سرما، بدون کلاه نمیشد بیرون رفت! وحید گفت: «یه کلاه بافتنی بخرید، وگرنه تو شهر انگار از قطب اومدید!» همه خندیدیم و رفتیم چند تا کلاه گرفتیم.
مرخصیها بهترین فرصت برای گشت زدن تو ارومیه بود. یه روز با چند تا از بچهها رفتیم یه رستوران نزدیک دریاچه ارومیه. وحید گفت: «باید کباب ارومیهای بخورید، اینو جای دیگه پیدا نمیکنید!» یه کباب سفارش دادیم که هنوزم مزهش زیر دندونمه. وقتی برگشتیم پادگان، دژبان با خنده گفت: «بوی کبابتون تا برجکا اومده!» همه غش کردیم از خنده و اون شب کلی از این ماجرا گفتیم.
شبای پر از قصه و رفاقت
شبای پادگان مالک اشتر یه حس و حال عجیب داشت. بعد از خاموشی، که باید همه تو تختامون میخوابیدیم، کمکم صدای گپ زدن بچهها بلند میشد. یکی از بهترین رفیقای من، پسری به اسم امین از اردبیل بود. همیشه یه داستان بامزه از روستاش داشت. یه شب که حسابی دلم برای اراک تنگ شده بود، بهش گفتم: «امین، یه چیزی بگو حالم عوض شه.» شروع کرد یه ماجرای خندهدار از گوسفندای روستاشون تعریف کردن که همه زدن زیر خنده. اون لحظه حس کردم این رفاقتا تا آخر عمر باهام میمونه.
یه شب دیگه، یکی از بچهها که یه کتاب شعر آورده بود، شروع کرد یه شعر از سعدی خوندن: «بنیآدم اعضای یکدیگرند.» همه ساکت شدیم و هرکی رفت تو فکر خودش. تو اون سرمای ارومیه، انگار یه گرمای عجیب تو دلمون پیچید.
خداحافظی با یه دل پر از خاطره
وقتی دوره آموزشی تموم شد، یه حس عجیب داشتم. از یه طرف خوشحال بودم که بالاخره این دو ماه تموم شد و قراره برگردم اراک، از طرف دیگه دلم برای بچهها و اون حال و هوای صمیمی تنگ میشد. روز آخر، همه با هم یه عکس یادگاری گرفتیم کنار میدان صبحگاه پادگان. آقا محسن اومد و گفت: «هرجا رفتید، یادتون باشه این پادگان یه تیکه از وجودتونه.» راست میگفت. مالک اشتر با همه سرمایش، یه جای خاص بود که بهم یاد داد چطور تو یه شهر غریب رفیق پیدا کنم و تو سختیا بخندم.
یه یادگار از ارومیه
حالا که دارم این خاطره رو مینویسم، دلم برای اون روزا تنگ شده. برای اون شبایی که با بچهها گپ میزدیم، برای اون رژههای ناشیانه که همه غر میزدیم ولی تهش میخندیدیم، و برای اون حس رفاقتی که تو پادگان شکل گرفت. اگه یه روز گذرتون به پادگان مالک اشتر ارومیه افتاد، از طرف من به آقا محسن سلام برسونید و بگید یه سرباز اراکی هنوزم یاد اون روزا هست.
رفقای خوب، بهترین خاطرهها رو میسازن. این خاطرهها مثل یه گنجن که هیچوقت کهنه نمیشن. اگه شما هم خاطرهای از پادگان دارید، بنویسید و بذارید با هم یاد گذشته کنیم و حال کنیم!
سربازی، زکات عمر
حالا که دوره آموزشی تمام شده، میتوانم بگویم این دو ماه، با همه سختیهایش، یکی از بهترین تجربههای زندگیام بود. از خندههای شبانه تا درسهای بزرگی که گرفتم، پادگان مالک اشتر ارومیه برایم مثل یک دانشگاه زندگی بود. اگر شما هم عازم این پادگان هستید، نگران نباشید. با آمادگی درست، این دوره نهتنها قابلتحمل، بلکه پر از خاطرات شیرین خواهد بود.
برای شروع این سفر با اطمینان کامل، فایل کامل دوره آموزشی ما را از [لینک دریافت] تهیه کنید. این فایل تمام اطلاعاتی که برای یک دوره آموزشی موفق نیاز دارید را در اختیارتان قرار میدهد. همین حالا آماده شوید و خاطرات خودتان را در پادگان مالک اشتر ارومیه بسازید!

توصیه نهایی
اگر قراره به پادگان مالک اشتر ارومیه اعزام بشید، نگران نباشید. این پادگان، با همه سختیهاش، پر از خاطراتیه که بعدها با خنده تعریفشون میکنید. اما برای اینکه کاملاً آماده باشید و بدونید چه چیزی در انتظارتونه، پیشنهاد میکنم فایل جامع پادگان مالک اشتر ارومیه رو مطالعه کنید. این فایل همه نکات لازم از جمله:
-
امکانات پادگان مالک اشتر ارومیه
-
مکان دقیق پادگان و راه های موجود برای رفتن به پادگان مالک اشتر ارومیه
-
شرایط آموزشی در مالک اشتر ارومیه (سختگیری میشه یا نه؟)
-
وسایل مورد نیاز در دوره آموزشی
-
نیروگیری و تقسیمات پادگان مالک اشتر ارومیه
-
مرخصی ها در دوران آموزشی
-
وضعیت تلفن ها و نحوه تماس با خانواده
-
غذای پادگان مالک اشتر ارومیه
-
میدون تیر و اردوگاه
-
درجات نظامی
-
اندازه مو سر وریش
-
نصیحت های دوستانه
تجربیات سربازان قبلی و... رو داره و میتونه راهنمای کاملی برای شما باشه. با آرزوی موفقیت برای همه سربازان آینده!
برای دریافت فایل پادگان مالک اشتر ارومیه روی عکس کلیک کنید.
ارسال دیدگاه یا خاطره