خاطرات  آموزشی نیروی دریایی سیرجان
آموزشی

خاطرات آموزشی نیروی دریایی سیرجان

یه سفر دریایی تو خشکی: خاطرات من از مرکز آموزشی نیروی دریایی سیرجان

سلام رفقا! می‌خوام براتون از تجربه‌ام تو مرکز آموزشی شهدای وظیفه نیروی دریایی ارتش تو سیرجان بنویسم. حالا شاید بگید نیروی دریایی وسط کویر سیرجان؟ آره، عجیبه ولی واقعی! این مرکز که تو بلوار امام رضا سیرجان قرار داره، بزرگ‌ترین مرکز آموزش سربازای نیروی دریایی تو کل کشوره. دو ماه پر از ماجرا، خنده، و یه کم هم سختی. بیاید باهم بریم تو دل این خاطره‌ها، قول می‌دم دوستانه و صمیمی براتون تعریف کنم

روزای اول: ورود به دنیای خاکی نیروی دریایی

تصور کن یه روز پاییزی، با یه کوله‌پشتی پر از وسایل، از اتوبوس پیاده می‌شی تو سیرجان. من از یه شهر کوچیک اومده بودم، با کلی استرس که قراره چی سرم بیاد. وقتی رسیدم در پادگان، یه تابلوی بزرگ دیدم که روش نوشته بود: "مرکز آموزش شهدای وظیفه نداجا". یه سرباز دژبان با یه لبخند نیم‌بند بهم گفت: "خوش اومدی، ناوی!" منم تو دلم گفتم: "ناوی؟ من؟ حالا ببینیم این ناوی بودن چه ماجراییه!"

اولین شوک وقتی بود که کیفمو باز کردن. من چون شنیده بودم تو پادگان گیر می‌دن، فقط یه سری وسایل ضروری آورده بودم: یه دفترچه یادداشت، یه جفت جوراب اضافه، و یه قمقمه آب که مامانم اصرار کرد ببرم. ولی یکی از بچه‌ها یه ساک پر از چیپس و پفک آورده بود! دژبان نگاش کرد و گفت: "فکر کردی اومدی سینما؟ اینا رو بده به من، خودم می‌خورم!" همه خندیدیم، ولی خب، یه کم ترسیده بودیم که نکنه چیزی تو وسایلمون باشه که گیر بدن.

بعدش ما رو بردن تو یه سالن که پر از سربازای تازه‌وارد بود. یه افسر با لباس خاکی نیروی دریایی اومد و گفت: "از امروز شما ناوی‌های آینده‌اید! قراره یاد بگیرید چطور از مرزای آبی وطن دفاع کنید!" من تو دلم گفتم: "مرزای آبی؟ این وسط کویر؟" ولی بعداً فهمیدم که سیرجان چون جای امن و بزرگیه، برای آموزش سربازا عالیه.

نظم و انضباط: صبح‌ها با سوت و شب‌ها با خستگی

زندگی تو پادگان یعنی نظم، نظم، و بازم نظم! هر روز صبح با صدای سوت بلندگو ساعت ۵ صبح بیدار می‌شدیم. حالا من که تا قبل از سربازی تا ۱۱ صبح می‌خوابیدم، این برام مثل کابوس بود! یه روز صبح، یکی از بچه‌ها به اسم رضا چون خوابش سنگین بود، سوتو نشنید. گروهبان اومد و با یه لبخند شیطنت‌آمیز گفت: "رضا خان، فکر کردی اومدی هتل؟ بلند شو، ۱۰ دور بدو!" رضا بدبخت با یه چشم باز و یه چشم بسته شروع کرد به دویدن، ما هم از خنده غش کردیم.

صف صبحگاهی یه مراسم خاص بود. همه تو خط وایمی‌ستادیم، یه افسر می‌اومد و آمار می‌گرفت. یه بار یکی از بچه‌ها چون عجله داشت، جوراباشو لنگه به لنگه پوشیده بود! افسر نگاش کرد و گفت: "این دیگه چه مد جدیدیه؟ برو درستش کن!" حالا این بنده‌خدا تا آخر دوره بهش می‌گفتن "جوراب‌مد".

صبحانه‌ها معمولاً نون و پنیر و یه چای داغ بود. من عاشق چای بودم و همیشه قمقمه‌مو پر می‌کردم. یه روز یکی از بچه‌ها گفت: "تو این چایو از کجا میاری؟ انگار تو کافه نشستی!" منم گفتم: "داداش، تو این موقعیت باید یه چیزی باشه که حالتو خوب کنه!"

آموزش‌های دریایی تو خشکی: از مسیریابی تا تیراندازی

مرکز آموزشی سیرجان پر از کلاس‌های باحال بود. چون نیروی دریایی بودیم، یه سری آموزش‌ها مربوط به دریا بود، مثل مسیریابی با ستاره‌ها. مربی‌مون می‌گفت: "اگه وسط دریا گم شدید، باید با ستاره‌ها راهتونو پیدا کنید!" من تو دلم گفتم: "ما که وسط کویریم، حالا ستاره‌ها به چه دردمون می‌خوره؟" ولی خب، یاد گرفتن این چیزا حس جالبی داشت. حتی یه نرم‌افزار نجومی بهمون نشون دادن که بتونیم موقعیت‌مونو تو دنیای واقعی پیدا کنیم.

کلاس تیراندازی هم یکی از بهترین بخش‌ها بود. اولین بار که یه کلاشنیکف دستم گرفتم، حس کردم شدم رambo! ولی وقتی نوبت تیر زدن شد، فهمیدم این کار به این راحتیا نیست. مربی‌مون یه گروهبان باحال بود که می‌گفت: "اسلحه‌تون رو مثل بچه‌تون نگه دارید!" یه روز یکی از بچه‌ها به اسم علی موقع تیر زدن انقدر استرس داشت که تیرش به جای هدف، رفت به یه تپه خاکی! گروهبان خندید و گفت: "علی، فکر کنم دشمن از خنده می‌میره!"

یه آموزش دیگه هم استتار بود. یه بار مربی گفت: "باید قایم بشید که انگار غیب‌تون زده!" من و رفیقم مجید رفتیم زیر یه بوته و فکر کردیم خیلی حرفه‌ای قایم شدیم. یهو مربی اومد و گفت: "شما دو تا فکر کردید اومدید جنگل‌گردی؟ بلند شید، ۱۵ تا شنا!" حالا ما چون خسته بودیم، شنامون بیشتر شبیه وول خوردن بود!

رفاقت‌های پادگانی: برادری تو دل کویر

بهترین بخش سیرجان، رفاقتایی بود که اونجا شکل گرفت. چون همه تقریباً هم‌سن بودیم و خیلیامون تحصیل‌کرده، خیلی سریع با هم جور شدیم. من با یه گروه ۴ نفره رفیق شدم که تا آخر دوره عین خانواده بودیم. یکی از بچه‌ها به اسم بهرام، عاشق شوخی بود. یه شب تو خوابگاه شروع کرد به تعریف کردن داستانای تخیلی از ماجراهای عاشقانه‌ش. اینقدر قشنگ تعریف می‌کرد که همه فکر کردیم واقعیه! آخرش گفت: "خب، اینا همش فیلم بود!" همه زدن زیر خنده و تا صبح بهش گیر دادیم.

یه خاطره باحال دیگه از نگهبانی بود. نگهبانی تو سیرجان یه جورایی هم سخت بود هم باحال. سخت چون باید ساعت‌ها تو گرما یا سرما وایمی‌ستادی، باحال چون می‌تونستی با رفیقات گپ بزنی. یه شب که من و بهرام نگهبان بودیم، شروع کردیم به حرف زدن درباره آرزوهامون. بهرام گفت: "بعد سربازی می‌رم یه جزیره می‌خرم!" منم گفتم: "داداش، تو اول یاد بگیر اسلحه‌تو درست تمیز کنی، بعد برو دنبال جزیره!" اینقدر خندیدیم که دژبان اومد و گفت: "شما دو تا نگهبانید یا مجری برنامه کمدی؟"

مرخصی‌های طلایی: یه نفس راحت تو سیرجان

مرخصی تو سیرجان مثل یه جایزه بود. معمولاً بعد از یه هفته، اگه همه‌چیز خوب پیش می‌رفت، یه روز مرخصی می‌دادن. چون من غیربومی بودم، با بچه‌ها می‌رفتیم تو شهر سیرجان و یه گشتی می‌زدیم. یه بار رفتیم یه کبابی که انقدر شلوغ بود، فکر کردیم کل پادگان اونجاست! یکی از بچه‌ها گفت: "فکر کنم گروهبانم داره اونجا کباب می‌خوره!" منم گفتم: "آره، احتمالاً داره به کبابا می‌گه صف وایستن!"

مرخصی‌ها فرصت خوبی بود که یه کم از حال و هوای پادگان دربیای. من معمولاً می‌رفتم یه پارک نزدیک پادگان و فقط می‌نشستم و به آدما نگاه می‌کردم. یه جور حس آزادی بهم می‌داد که تو پادگان کم پیدا می‌شد.

پایان دوره: خداحافظی با سیرجان

بالاخره دو ماه تموم شد و روز آخر رسید. روزی که قرار بود برگه‌های اعزام به یگان‌ها رو بدن. همه استرس داشتن که کجا قراره برن. من چون متأهل بودم، بهم یه یگان تو شهر خودمون دادن. وقتی برگه‌مو گرفتم، یه حس عجیب داشتم. از یه طرف خوشحال بودم که آموزشی تموم شد، از یه طرف دلم برای رفیقا و خاطره‌های سیرجان تنگ می‌شد.

آخرین روز، همه جمع شدیم و یه مراسم کوچیک برگزار شد. یه افسر اومد و گفت: "شما اینجا یاد گرفتید که نظم و رفاقت یعنی چی. اینا رو تو زندگی‌تونم ببرید." بعدش با بچه‌ها عکس گرفتیم و رفتیم دنبال وسایل‌مون. موقع خداحافظی، بهرام بهم گفت: "داداش، اگه یه روز جزیره خریدم، دعوتت می‌کنم!" منم خندیدم و گفتم: "حتماً، ولی اول اسلحه‌تو تمیز کن!"

حس و حال نهایی: سیرجان، یه درس بزرگ

حالا که فکرشو می‌کنم، مرکز آموزشی نیروی دریایی سیرجان فقط یه پادگان نبود. یه دانشگاه زندگی بود. اونجا یاد گرفتم چطور با آدمای مختلف کنار بیام، چطور تو موقعیت‌های سخت خودمو نگه دارم، و مهم‌تر از همه، چطور با یه قمقمه آب و یه رفیق خوب، حتی تو کویرم حالمو خوب کنم! اگه یه روز بهم بگن "سربازی کجا بودی؟" با افتخار می‌گم: "سیرجان، جایی که هم خندیدم، هم یاد گرفتم، هم مرد شدم."

امیدوارم این خاطره‌ها یه کم شما رو برده باشه تو حال و هوای اون روزا. اگه خودتونم سربازی رفتید، حتماً برام بنویسید، دوست دارم خاطره‌هاتونو بخونم!

سربازی، زکات عمر

حالا که دوره آموزشی تمام شده، می‌توانم بگویم این دو ماه، با همه سختی‌هایش، یکی از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام بود. از خنده‌های شبانه تا درس‌های بزرگی که گرفتم، پادگان نیروی دریایی سیرجان برایم مثل یک دانشگاه زندگی بود. اگر شما هم عازم این پادگان هستید، نگران نباشید. با آمادگی درست، این دوره نه‌تنها قابل‌تحمل، بلکه پر از خاطرات شیرین خواهد بود.

برای شروع این سفر با اطمینان کامل، فایل کامل دوره آموزشی ما را از [لینک دریافت] تهیه کنید. این فایل تمام اطلاعاتی که برای یک دوره آموزشی موفق نیاز دارید را در اختیارتان قرار می‌دهد. همین حالا آماده شوید و خاطرات خودتان را در پادگان نیروی دریایی سیرجان بسازید!


توصیه نهایی

اگر قراره به پادگان نیروی دریایی سیرجان اعزام بشید، نگران نباشید. این پادگان، با همه سختی‌هاش، پر از خاطراتیه که بعدها با خنده تعریفشون می‌کنید. اما برای اینکه کاملاً آماده باشید و بدونید چه چیزی در انتظارتونه، پیشنهاد می‌کنم فایل جامع نیروی دریایی سیرجان رو مطالعه کنید. این فایل همه نکات لازم از جمله:

  1. امکانات پادگان نیروی دریایی سیرجان

  2. مکان دقیق پادگان و راه های موجود برای رفتن به پادگان نیروی دریایی سیرجان

  3. شرایط آموزشی در نیروی دریایی سیرجان (سختگیری میشه یا نه؟)

  4. وسایل مورد نیاز در دوره آموزشی

  5. نیروگیری و تقسیمات پادگان نیروی دریایی سیرجان

  6. مرخصی ها در دوران آموزشی

  7. وضعیت تلفن ها و نحوه تماس با خانواده

  8. غذای پادگان نیروی دریایی سیرجان

  9. میدون تیر و اردوگاه

  10. درجات نظامی

  11. اندازه مو سر وریش

  12. نصیحت های دوستانه

تجربیات سربازان قبلی و... رو داره و می‌تونه راهنمای کاملی برای شما باشه. با آرزوی موفقیت برای همه سربازان آینده!

برای دریافت فایل پادگان نیروی دریایی سیرجان روی عکس کلیک کنید.

نظرات کاربران اینستاگرام

ارسال دیدگاه یا خاطره