خاطره‌ای از پادگان ولیعصر اردکان
آموزشی

خاطره‌ای از پادگان ولیعصر اردکان

اولین روز: غافلگیری در کویر

وقتی برای اولین بار پایم به پادگان ولیعصر اردکان رسید، فکر می‌کردم قراره یه جای خشک و بی‌روح وسط کویر ببینم. تو ذهنم پادگان یعنی یه عالمه نظم و دیسیپلین خشک، بدون هیچ رنگ و لعابی. اما همون لحظه‌ای که از اتوبوس پیاده شدم و گرد و خاک کویر صورتم رو نوازش کرد، یه حس عجیب بهم گفت که قراره اینجا یه تجربه متفاوت داشته باشم. پادگان ولیعصر، نزدیک شهر تاریخی اردکان در یزد، با اون دیوارهای بلند و خاکی‌رنگش، انگار داشت بهم خوش‌آمد می‌گفت.

ما یه گروه حدود پنجاه نفر بودیم که همگی تازه‌وارد بودیم. همه‌مون با یه کوله‌پشتی پر از لباس و وسایل شخصی، یه کم گیج و منگ، وسط حیاط پادگان وایستاده بودیم. فرمانده‌مون، سرگرد حسینی، با یه لبخند پنهان زیر سبیل‌های پرپشتش اومد و گفت: «خوش اومدین جوونا! از امروز این پادگان خونه شماست، پس خودتون رو آماده کنین برای یه ماجراجویی حسابی!» این جمله‌ش یه جورایی یخ‌مون رو آب کرد. فکرش رو بکنید، وسط اون همه استرس و غربت، یه فرمانده که انگار داره با لحن پدرانه باهاتون حرف می‌زنه!

اون روز اول، بیشتر وقت‌مون به گرفتن لباس‌های نظامی و جاگیر شدن تو خوابگاه گذشت. خوابگاه یه سالن بزرگ با تخت‌های دوطبقه بود که بوی پارچه‌های تازه شسته شده و یه کم هم خاک کویر توش پیچیده بود. رفیقم علی، که بعداً شد بهترین دوستم تو پادگان، همون لحظه که داشتیم تخت‌هامون رو انتخاب می‌کردیم، یهو گفت: «اینجا انگار خونه مادربزرگمه، فقط به جای بوی قرمه‌سبزی، بوی خاک می‌ده!» همه خندیدیم و این شد شروع دوستی‌مون.

شب‌های پرستاره و گپ‌های دوستانه

یکی از بهترین خاطراتم از پادگان ولیعصر، شب‌هایی بود که بعد از خاموشی، دور هم جمع می‌شدیم و گپ می‌زدیم. پادگان تو یه منطقه کویری بود و شب‌هاش، آسمون پر از ستاره‌هایی بود که انگار می‌تونستی دستت رو دراز کنی و یکی‌شون رو بچینی. یه شب، بعد از یه روز پر از تمرین رژه و آموزش‌های نظامی، با چند تا از بچه‌ها رفتیم پشت خوابگاه، روی یه نیمکت چوبی نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن.

محسن، یکی از بچه‌های شیرازی گروه، همیشه یه داستان بامزه از شهرش تعریف می‌کرد. اون شب گفت: «ما تو شیراز یه رسم داریم، هر کی عاشق بشه، باید بره زیر پل حافظیه شعر بخونه تا دلش آروم بگیره!» همه خندیدیم و منصور، که بچه تهران بود، گفت: «خب اینجا که پل حافظیه نیست، ولی می‌تونیم زیر این نخل‌های کویری شعر بخونیم!» همون موقع، علی یهو شروع کرد به خوندن یه شعر طنز با لهجه یزدی که خودش سرهم کرده بود. نمی‌دونم چرا، ولی اون لحظه احساس کردیم انگار سال‌هاست همدیگه رو می‌شناسیم.

این گپ‌های شبانه، با همه سادگی‌شون، یه جورایی روحیه‌مون رو نگه می‌داشت. تو اون محیط که گاهی سخت و طاقت‌فرسا بود، همین خنده‌ها و شوخی‌ها باعث می‌شد حس کنیم یه خانواده‌ایم. حتی یادمه یه شب که خیلی خسته بودیم، یکی از بچه‌ها به اسم رضا گفت: «فکر کنین اگه این پادگان یه فیلم بود، اسم من حتماً تو تیتراژ به عنوان 'رفیق بامزه گروه' می‌اومد!» همه غش‌غش خندیدیم و تا چند روز بهش می‌گفتیم «ستاره تیتراژ».

ماجرای صبحگاه و شوخی‌های کویری

صبحگاه‌های پادگان ولیعصر یه دنیای دیگه بود. هر روز ساعت پنج صبح، با صدای سوت و فریاد «بیدارباش!» از خواب می‌پریدیم. حالا تصور کنین یه عالمه جوون خواب‌آلود، با موهای ژولیده و چشم‌های نیمه‌باز، تو حیاط پادگان وایستاده باشن و سعی کنن درست رژه برن. یه روز صبح، سرگرد حسینی اومد و گفت: «امروز قراره یه رژه حسابی بریم، باید طوری راه برین که کویر هم بلرزه!» ما هم که تازه‌وارد بودیم، با جدیت تمام سعی کردیم بهترین رژه‌مون رو بریم.

ولی خب، همیشه یه اتفاقی می‌افتاد که همه‌چیز رو بهم می‌ریخت. اون روز، وسط رژه، یکی از بچه‌ها به اسم بهرام، که همیشه حواسش پرت بود، یهو پاش گیر کرد به یه سنگ کوچیک و نزدیک بود پخش زمین بشه. سرگرد حسینی که داشت از دور نگاه می‌کرد، به جای اینکه عصبانی بشه، با خنده گفت: «بهرام! تو اگه تو جنگ واقعی بودی، تا حالا کل دشمن رو با این حرکتت غافلگیر کرده بودی!» همه خندیدیم و بهرام هم با خجالت یه لبخند زد و گفت: «سرگرد، من عمداً این کارو کردم که روحیه گروه بالا بره!»

این شوخی‌ها و خنده‌ها باعث می‌شد حتی سخت‌ترین لحظات هم قابل تحمل بشه. یادمه یه روز که هوا خیلی گرم بود و داشتیم تو زمین تمرین تیراندازی می‌کردیم، یکی از بچه‌ها به اسم کامران گفت: «اینجا انقدر گرمه که اگه تخم‌مرغ بندازی رو زمین، خودش نیمرو می‌شه!» از اون روز به بعد، هر وقت هوا گرم می‌شد، همه با خنده می‌گفتیم: «نیمرو آماده‌ست؟»

دوستی‌هایی که تو پادگان شکل گرفت

شاید بهترین بخش پادگان ولیعصر، دوستی‌هایی بود که اونجا شکل گرفت. وقتی تو یه محیطی هستی که همه از جاهای مختلف اومدن، از شهرهای بزرگ مثل تهران و اصفهان گرفته تا روستاهای دورافتاده، یه جور حس اتحاد بین‌تون به وجود می‌آد. من با علی، محسن، رضا و چند نفر دیگه یه گروه شدیم که بهمون می‌گفتن «بچه‌های کویری». هر کدوم‌مون یه ویژگی خاص داشتیم. علی همیشه شوخی می‌کرد، محسن داستان‌سرا بود، رضا عاشق تعریف خاطره‌های عاشقانه بود و منم سعی می‌کردم با آرامشم یه کم تعادل به گروه بدم.

یه روز که مرخصی شهری گرفته بودیم و رفتیم اردکان، تصمیم گرفتیم بریم یه بستنی سنتی یزدی بخوریم. تو یه بستنی‌فروشی قدیمی تو بازار اردکان نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن درباره آینده. رضا گفت: «فکر کنین بیست سال دیگه کجا هستیم؟ شاید من خواننده شدم و دارم تو کنسرت شعرای حافظ رو می‌خونم!» علی با خنده گفت: «آره، تو خواننده می‌شی، منم می‌شم مدیر برنامه‌هات، ولی فقط به شرطی که بتونی این آهنگای یزدی رو درست بخونی!» اون لحظه، وسط اون بستنی‌فروشی با دیوارهای کاهگلی، احساس کردیم انگار دنیا مال ماست.

چالش‌های کویری و درس‌های زندگی

البته پادگان فقط خنده و شوخی نبود. گاهی اوقات تمرین‌های سخت و گرمای کویر حسابی خسته‌مون می‌کرد. یه روز که داشتیم تو زمین تمرین تاکتیکی کار می‌کردیم، انقدر گرم بود که انگار داشتیم تو تنور راه می‌رفتیم. سرگرد حسینی اومد و گفت: «جوونا، اینجا کویره، اگه بتونین اینجا دووم بیارین، هر جای دیگه دنیا براتون مثل بهشته!» این حرفش یه جورایی بهمون انگیزه داد. فهمیدیم که این سختی‌ها داره ما رو قوی‌تر می‌کنه.

یه درس بزرگ دیگه که تو پادگان گرفتم، ارزش کار تیمی بود. یه بار تو یه تمرین گروهی، قرار بود یه سناریوی امداد و نجات رو اجرا کنیم. من و علی و چند نفر دیگه تو یه گروه بودیم و باید یه مصدوم فرضی رو از یه منطقه صعب‌العبور منتقل می‌کردیم. اولش هرکی ساز خودش رو می‌زد و کار پیش نمی‌رفت. ولی بعد از یه کم بحث و مشورت، یاد گرفتیم که باید به هم گوش بدیم و با هم هماهنگ بشیم. وقتی بالاخره ماموریت رو با موفقیت تموم کردیم، حس غروری که داشتیم وصف‌نشدنی بود.

خداحافظی با پادگان: پایان یه فصل قشنگ

وقتی دوره آموزشی‌مون تموم شد و وقت خداحافظی رسید، یه حس عجیب غم و شادی قاطی داشتم. از یه طرف خوشحال بودم که بالاخره قراره برگردم به زندگی عادی، از طرف دیگه دلم برای اون روزای پر از خنده و دوستی تنگ می‌شد. روز آخر، همه تو حیاط پادگان جمع شدیم و سرگرد حسینی برامون یه سخنرانی کوتاه کرد. گفت: «شما اینجا نه فقط سرباز شدین، بلکه یاد گرفتین که چطور با هم رفیق باشین، چطور تو سختی‌ها کنار هم وایستین.»

قبل از اینکه سوار اتوبوس بشیم، با بچه‌ها رفتیم پشت همون نیمکت چوبی که شب‌ها اونجا گپ می‌زدیم. یه عکس گروهی گرفتیم و قول دادیم که هر سال یه بار دور هم جمع بشیم و این خاطرات رو زنده کنیم. حالا که چند سال از اون روزا گذشته، هنوزم با علی و رضا و محسن در ارتباطم. هر وقت حرف پادگان ولیعصر می‌شه، همه‌مون یه لبخند گنده می‌زنیم و شروع می‌کنیم به تعریف کردن همون داستانای قدیمی.

پادگان ولیعصر اردکان شاید فقط یه جای نظامی تو دل کویر باشه، ولی برای من و خیلی از بچه‌های دیگه، یه خونه بود که توش دوستی، خنده و درس‌های زندگی رو تجربه کردیم. اون روزا شاید سخت بود، ولی حالا که بهش فکر می‌کنم، می‌بینم که بهترین خاطرات عمرم اونجاست، زیر آسمون پرستاره کویر.

سربازی، زکات عمر

حالا که دوره آموزشی تمام شده، می‌توانم بگویم این دو ماه، با همه سختی‌هایش، یکی از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام بود. از خنده‌های شبانه تا درس‌های بزرگی که گرفتم، پادگان ولیعصر اردکان برایم مثل یک دانشگاه زندگی بود. اگر شما هم عازم این پادگان هستید، نگران نباشید. با آمادگی درست، این دوره نه‌تنها قابل‌تحمل، بلکه پر از خاطرات شیرین خواهد بود.

برای شروع این سفر با اطمینان کامل، فایل کامل دوره آموزشی ما را از [لینک دریافت] تهیه کنید. این فایل تمام اطلاعاتی که برای یک دوره آموزشی موفق نیاز دارید را در اختیارتان قرار می‌دهد. همین حالا آماده شوید و خاطرات خودتان را در پادگان ولیعصر اردکان بسازید!


توصیه نهایی

اگر قراره به پادگان ولیعصر اردکان اعزام بشید، نگران نباشید. این پادگان، با همه سختی‌هاش، پر از خاطراتیه که بعدها با خنده تعریفشون می‌کنید. اما برای اینکه کاملاً آماده باشید و بدونید چه چیزی در انتظارتونه، پیشنهاد می‌کنم فایل جامع پادگان ولیعصر اردکان رو مطالعه کنید. این فایل همه نکات لازم از جمله:

  1. امکانات پادگان ولیعصر اردکان

  2. مکان دقیق پادگان و راه های موجود برای رفتن به پادگان ولیعصر اردکان

  3. شرایط آموزشی در ولیعصر اردکان (سختگیری میشه یا نه؟)

  4. وسایل مورد نیاز در دوره آموزشی

  5. نیروگیری و تقسیمات پادگان ولیعصر اردکان

  6. مرخصی ها در دوران آموزشی

  7. وضعیت تلفن ها و نحوه تماس با خانواده

  8. غذای پادگان  ولیعصر اردکان

  9. میدون تیر و اردوگاه

  10. درجات نظامی

  11. اندازه مو سر وریش

  12. نصیحت های دوستانه

تجربیات سربازان قبلی و... رو داره و می‌تونه راهنمای کاملی برای شما باشه. با آرزوی موفقیت برای همه سربازان آینده!

برای دریافت فایل پادگان ولیعصر اردکان روی عکس کلیک کنید.

نظرات کاربران اینستاگرام

ارسال دیدگاه یا خاطره