خاطره‌ای از پادگان شهدای جوادنیا قزوین
آموزشی

خاطره‌ای از پادگان شهدای جوادنیا قزوین

ورود به هتل جوادنیا: شروع یک ماجراجویی

وقتی برگه اعزام به دستم رسید و دیدم قراره برم پادگان شهدای جوادنیا تو قزوین، یه حس عجیب غریب داشتم. از یه طرف استرس داشتم که قراره چی به سرم بیاد، از طرف دیگه شنیده بودم این پادگان به «هتل جوادنیا» معروفه! فکرش رو بکنید، یه پادگان وسط قزوین که به جای حس نظامی‌گری، انگار قراره بهت خوش بگذره. وقتی با اتوبوس از میدان سپاه قزوین راهی پادگان شدیم، هنوز باورم نمی‌شد که قراره دو ماه آموزشی‌مون رو اینجا بگذرونیم.

ورودمون به پادگان با یه غافلگیری همراه بود. دژبانی با اون دروازه بزرگ و سربازای مرتبش انگار داشت بهمون می‌گفت: «خوش اومدی، ولی آماده باش!» داخل پادگان، حیاط بزرگ و پر از درختای کاج بود که یه حس تازگی به آدم می‌داد. اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، صدای خنده و شوخی سربازای قدیمی‌تر بود که انگار داشتن از یه خاطره بامزه حرف می‌زدن. همون لحظه به خودم گفتم: «اینجا انگار قراره جای بدی نباشه!»

ما یه گروه سی چهل نفره بودیم که همگی تازه‌وارد بودیم. فرمانده‌مون، سروان محمدی، با یه صدای گرم و محترمانه اومد و گفت: «جوونا، اینجا خونه شماست، پس خودتون رو آماده کنین برای یه دوره آموزشی پر از خاطره!» این حرفش یه جورایی بهم حس خوبی داد. انگار قرار بود چیزی بیشتر از فقط نظم و انضباط یاد بگیریم.

اولین شب: خنده‌ها و گپ‌های صمیمی

شب اول تو خوابگاه، یه سالن بزرگ با تخت‌های دوطبقه و یه عالمه سرباز پر از انرژی و شوخی، حس و حال عجیبی داشت. بوی لباس‌های نظامی تازه و یه کم هم بوی چوب تخت‌ها تو فضا پیچیده بود. من کنار یه پسر کرجی به اسم پوریا نشستم که از همون لحظه اول شروع کرد به شوخی کردن. گفت: «اینجا انگار خوابگاه دانشجوییه، فقط به جای امتحان پایان‌ترم، باید رژه بریم!» همه خندیدیم و این شد شروع رفاقتمون.

اون شب، بعد از خاموشی، چندتایی دور هم جمع شدیم و شروع کردیم به تعریف کردن از شهرامون. یکی از بچه‌ها به اسم مهدی، که بچه ملارد بود، گفت: «من فکر می‌کردم قزوین فقط قرمه‌سبزی و قیمه‌ نسا داره، ولی حالا انگار قراره یه عالمه رفیق هم بهش اضافه بشه!» این حرفش باعث شد همه‌مون یه حس صمیمیت پیدا کنیم. زیر نور کم‌فروغ خوابگاه، با صدای آروم حرف می‌زدیم که نگهبانا نفهمن. از خاطرات بچگی‌مون گفتیم، از آرزوهامون و حتی از اینکه چطور اتفاقی افتادیم تو این پادگان.

صبحگاه‌های پرهیجان و شوخی‌های سربازی

صبحگاه تو پادگان جوادنیا یه ماجرای دیگه بود. ساعت پنج صبح با صدای بلند «بیدارباش!» از خواب می‌پریدیم و با عجله آماده می‌شدیم. یه روز صبح، وسط رژه، یکی از بچه‌ها به اسم سعید، که همیشه یه کم حواس‌پرت بود، پاش به یه چاله کوچیک گیر کرد و نزدیک بود پخش زمین بشه. سروان محمدی که از دور نگاه می‌کرد، به جای عصبانیت، با خنده گفت: «سعید، تو اگه تو فیلم کمدی بودی، تا حالا جایزه اسکار گرفته بودی!» همه‌مون خندیدیم و سعید هم با یه لبخند گفت: «سروان، این حرکت برای روحیه گروه بود!»

این شوخی‌ها و لحظات سبک تو پادگان باعث می‌شد حتی سخت‌ترین روزا هم قابل تحمل بشه. یادمه یه روز که تو زمین تمرین تیراندازی بودیم و آفتاب حسابی داغ شده بود، پوریا با خنده گفت: «اینجا انقدر گرمه که اگه بخوام تخم‌مرغ نیمرو کنم، فقط کافیه بندازمش رو زمین!» از اون به بعد، هر وقت هوا گرم می‌شد، همه با خنده می‌گفتیم: «پوریا، نیمرو آماده‌ست؟»

رفاقت‌های کویری و درس‌های زندگی

تو پادگان جوادنیا، رفاقت‌ها یه جور دیگه بود. چون همه از شهرای مختلف بودیم، از کرج و تهران گرفته تا شیراز و بابلسر، انگار یه ایران کوچیک تو پادگان ساخته بودیم. من با پوریا، مهدی و سعید یه گروه شدیم که بهمون می‌گفتن «چهار تفنگدار جوادنیا». هرکدوم‌مون یه ویژگی خاص داشتیم: پوریا همیشه شوخ‌طبع بود، مهدی عاشق تعریف داستان‌های عجیب و غریب، سعید یه کم خجالتی ولی با قلب بزرگ، و منم سعی می‌کردم یه جورایی همه رو دور هم جمع کنم.

یه روز که مرخصی شهری گرفتیم و رفتیم قزوین، تصمیم گرفتیم بریم یه قهوه‌خونه قدیمی تو بازار قزوین و یه چای دبش بخوریم. وسط گپ و گفت، مهدی گفت: «فکر کنین بیست سال دیگه کجا هستیم؟ شاید من شدم یه نویسنده معروف و دارم خاطرات پادگان رو می‌نویسم!» پوریا با خنده گفت: «آره، ولی فقط به شرطی که منم تو کتابت نقش اول باشم!» اون لحظه، زیر سقف کاهگلی قهوه‌خونه، با بوی چای و صدای قلیون، حس کردیم انگار دنیا مال ماست.

یه درس بزرگ که تو پادگان گرفتم، کار تیمی بود. یه بار تو یه تمرین امداد و نجات، باید یه سناریوی فرضی رو اجرا می‌کردیم. من و پوریا و چند تا از بچه‌ها تو یه گروه بودیم و باید یه مصدوم رو از یه منطقه سخت منتقل می‌کردیم. اولش همه‌مون یه جورایی خودرای بودیم و کار پیش نمی‌رفت. ولی بعد از یه کم بحث و مشورت، یاد گرفتیم که باید به هم گوش بدیم و هماهنگ بشیم. وقتی ماموریت رو با موفقیت تموم کردیم، حس غروری که داشتیم وصف‌نشدنی بود.

چالش‌های آموزشی و روحیه‌ای که بالا می‌موند

دوره آموزشی تو پادگان جوادنیا پر از چالش بود. از تمرین‌های رژه و تیراندازی گرفته تا کلاس‌های تئوری که گاهی حسابی خسته‌مون می‌کرد. ولی چیزی که این سختی‌ها رو قابل تحمل می‌کرد، روحیه بالای بچه‌ها و حمایت فرمانده‌ها بود. سروان محمدی همیشه می‌گفت: «اینجا فقط جای یاد گرفتن نظامی‌گری نیست، اینجا جای قوی شدن و رفیق پیدا کردنه.»

یه روز که داشتیم تو زمین تمرین تاکتیکی کار می‌کردیم، انقدر خسته بودیم که انگار دیگه جونی تو بدن‌مون نمونده بود. همون موقع، یکی از بچه‌ها به اسم رضا شروع کرد به خوندن یه آهنگ محلی قزوینی با صدای بلند. همه‌مون اول جا خوردیم، ولی بعد کم

سربازی، زکات عمر

حالا که دوره آموزشی تمام شده، می‌توانم بگویم این دو ماه، با همه سختی‌هایش، یکی از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام بود. از خنده‌های شبانه تا درس‌های بزرگی که گرفتم، پادگان جوادنیا  قزوین برایم مثل یک دانشگاه زندگی بود. اگر شما هم عازم این پادگان هستید، نگران نباشید. با آمادگی درست، این دوره نه‌تنها قابل‌تحمل، بلکه پر از خاطرات شیرین خواهد بود.

برای شروع این سفر با اطمینان کامل، فایل کامل دوره آموزشی ما را از [لینک دریافت] تهیه کنید. این فایل تمام اطلاعاتی که برای یک دوره آموزشی موفق نیاز دارید را در اختیارتان قرار می‌دهد. همین حالا آماده شوید و خاطرات خودتان را در پادگان جوادنیا  قزوین بسازید!


توصیه نهایی

اگر قراره به پادگان جوادنیا  قزوین اعزام بشید، نگران نباشید. این پادگان، با همه سختی‌هاش، پر از خاطراتیه که بعدها با خنده تعریفشون می‌کنید. اما برای اینکه کاملاً آماده باشید و بدونید چه چیزی در انتظارتونه، پیشنهاد می‌کنم فایل جامع پادگان جوادنیا قزوین رو مطالعه کنید. این فایل همه نکات لازم از جمله:

  1. امکانات پادگان جوادنیا  قزوین

  2. مکان دقیق پادگان و راه های موجود برای رفتن به پادگان جوادنیا  قزوین

  3. شرایط آموزشی در جوادنیا  قزوین (سختگیری میشه یا نه؟)

  4. وسایل مورد نیاز در دوره آموزشی

  5. نیروگیری و تقسیمات پادگان جوادنیا  قزوین

  6. مرخصی ها در دوران آموزشی

  7. وضعیت تلفن ها و نحوه تماس با خانواده

  8. غذای پادگان جوادنیا  قزوین

  9. میدون تیر و اردوگاه

  10. درجات نظامی

  11. اندازه مو سر وریش

  12. نصیحت های دوستانه

تجربیات سربازان قبلی و... رو داره و می‌تونه راهنمای کاملی برای شما باشه. با آرزوی موفقیت برای همه سربازان آینده!

برای دریافت فایل پادگان جوادنیا  قزوین روی عکس کلیک کنید.

نظرات کاربران اینستاگرام

ارسال دیدگاه یا خاطره