خاطره ای از پادگان شهید درویش اهواز
آموزشی

خاطره ای از پادگان شهید درویش اهواز

اولین قدم‌ها تو خاک خوزستان

بذارید از همون اول ماجرا براتون بگم. یه روز گرم و شرجی تو تابستون 98 بود که با یه ساک پر از لباس و یه دل پر از استرس، رسیدم به پادگان شهید درویش اهواز. باور کنید اصلاً نمی‌دونستم قراره چی به سرم بیاد! فقط شنیده بودم که اهواز گرمای سوزانی داره و پادگان هم یه جورایی حال و هوای خاص خودشو داره. با خودم گفتم: «خب، حالا که اینجاییم، ببینیم چی می‌شه!»

دم در پادگان، دژبان‌ها با یه نگاه تیز وسایلمونو چک کردن. یه صف بلند از جوونا، همه با کوله و ساک، منتظر بودیم. یکی از بچه‌ها که کنارم بود، با لهجه غلیظ اهوازی گفت: «داداش، اینجا گرما شوخی‌بردار نیست، آماده باش!» خندیدم، ولی ته دلم یه کم نگران شدم. وسایلمو باز کردم، یه دژبان یه نگاهی به ساکم انداخت و وقتی یه بسته خرما تو وسایلم دید، با خنده گفت: «اینو نگه دار، اینجا خرما از نون شب واجب‌تره!» بعد بهمون یه شربت خنک دادن که تو اون گرما انگار بهشت بود!

تقسیم‌بندی و شروع رفاقت‌ها

بعد از چک کردن وسایل، ما رو بردن تو یه سالن بزرگ با کولر گازی که خدا رو شکر کار می‌کرد! یه افسر اومد و با یه صدای گرم و صمیمی شروع کرد به صحبت. گفت: «اینجا خونه شماست، فقط یه کم گرمه، عادت می‌کنید!» بعد ما رو به گروه‌های مختلف تقسیم کردن. من با چند تا از بچه‌ها که تو اتوبوس باهاشون گپ زده بودم، تو یه گروهان افتادم. این خودش کلی حالمو بهتر کرد.

لباسای سربازی رو دادن: یه دست فرم سبز، پوتین‌های سنگین، و یه پتو که انگار از انبار تاریخ آورده بودن! یکی از بچه‌ها با خنده گفت: «این پتو رو باید تو موزه نگه دارن!» همه خندیدیم و یه کم از اون جو سنگین اولیه کم شد. چون ما سرباز معلم بودیم، فقط یه دست لباس بهمون دادن. منم گفتم: «خب، حداقل لازم نیست هر روز فکر کنم چی بپوشم!»

روزای پادگان: گرما، نظم و خنده

زندگی تو پادگان شهید درویش یه جورایی مثل یه سریال پرهیجان بود. صبحا با صدای بلندگو و «بیدارباش!» از خواب می‌پریدیم. ساعت پنج و نیم صبح، تو اون گرمای اهواز، باید آماده می‌شدیم برای صبحگاه. صبحانه‌ها معمولاً نون و پنیر و چای بود، ولی گاهی یه کاسه شله‌زرد یا عدسی می‌دادن که انگار یه وعده غذای پنج‌ستاره بود! یکی از بچه‌ها همیشه می‌گفت: «این چای رو اگه تو خونه بخورم، می‌ذارمش کنار، ولی اینجا انگار قهوه استارباکسه!»

کلاس‌های آموزشی و تمرین‌های رژه بخش اصلی روزمون بود. از صبح تا غروب، یا تو کلاس بودیم یا تو حیاط زیر آفتاب برای رژه تمرین می‌کردیم. فرمانده‌مون، که بچه‌ها بهش می‌گفتن «عمو بهروز»، آدم باحالی بود. یه روز که یکی از بچه‌ها تو رژه قاطی کرد و به چپ و راست اشتباه رفت، به جای دعوا، با خنده گفت: «پسر، تو که این‌جوری راه می‌ری، انگار داری والس می‌رقصی!» همه ترکیدیم از خنده و جو عوض شد.

یه چیز باحال تو این پادگان این بود که بچه‌ها خودشون یه جورایی نظم گروهان رو دستشون می‌گرفتن. ارشد گروهانمون یه پسر شاد از دزفول بود که همیشه یه داستان بامزه از روستاش تعریف می‌کرد. یه بار که یکی از بچه‌ها غرغر کرد که غذا چرا این‌قدر ساده‌ست، گفت: «داداش، این غذا رو تو خونه ما عیدا می‌خوریم، حالا تو غر می‌زنی؟» این حرفا باعث می‌شد حتی سخت‌ترین روزا هم با خنده بگذره.

مرخصی و گشت‌وگذار تو اهواز

بعد از یه ماه آموزش، وقتی گفتن مرخصی داریم، انگار بهمون بال دادن! ولی یه مشکل بود: سرمون کچل بود و تو گرمای اهواز، کلاه هم حسابی عرق می‌کرد! یکی از بچه‌ها گفت: «بچه‌ها، یه کلاه حصیری بخرید که تو شهر مثل سربازای فراری به نظر نیایم!» همه خندیدیم و رفتیم بازار یه کلاه گرفتیم.

مرخصی‌ها بهترین فرصت برای گشت زدن تو اهواز بود. یه روز با چند تا از بچه‌ها رفتیم کنار کارون. یکی از بچه‌های اهوازی گفت: «بیاید واستون فلافل درست اهوازی بخرم!» رفتیم یه فلافل‌فروشی که هنوزم مزه ساندویچاش تو دهنمه. وقتی برگشتیم پادگان، دژبان با خنده گفت: «بوی فلافل‌تون کل پادگانو برداشته!» همه زدن زیر خنده و شبش کلی از این ماجرا حرف زدیم.

شبای پادگان: قصه و رفاقت

شبای پادگان یه دنیای دیگه بود. بعد از خاموشی، که باید همه تو تختامون می‌خوابیدیم، کم‌کم صدای گپ و گفت بچه‌ها بلند می‌شد. یکی از رفیقای صمیمیم تو پادگان، پسری به اسم مهدی از شوشتر بود. همیشه یه داستان بامزه از شهرش داشت. یه شب که حسابی دلم گرفته بود، بهش گفتم: «مهدی، یه چیزی بگو حالمون جا بیاد.» شروع کرد یه داستان از ماهیگیری تو کارون تعریف کردن که همه غش کردیم از خنده. اون لحظه حس کردم این رفاقتا یه گنجه که تا آخر عمر باهام می‌مونه.

یه شب دیگه، یکی از بچه‌ها که یه سه‌تار کوچیک آورده بود (خدا می‌دونه چطور از دژبان ردش کرده بود!) شروع کرد زدن. همه دورش جمع شدیم و آروم آهنگ «مرا ببوس» رو خوندیم. تو اون گرمای اهواز، انگار یه نسیم خنک وزید و همه غمامون پر کشید.

خداحافظی و دلتنگی

وقتی دوره آموزشی تموم شد، یه حس عجیب داشتم. از یه طرف خوشحال بودم که بالاخره این دو ماه گرما و نظم تموم شد، از طرف دیگه دلم برای بچه‌ها و اون حال و هوای صمیمی تنگ می‌شد. روز آخر، همه با هم یه عکس یادگاری گرفتیم کنار تانک قدیمی پادگان. هنوزم اون عکسو تو گوشیم نگه داشتم. عمو بهروز اومد و گفت: «هرجا رفتید، یادتون باشه این پادگان یه تیکه از قلب شماست.» راست می‌گفت. پادگان با همه گرما و سختیاش، یه جای خاص بود که بهمون یاد داد چطور تو موقعیتای سخت بخندیم و رفیق پیدا کنیم.

یه یادگار برای رفقای پادگان

حالا که دارم این خاطره رو می‌نویسم، دلم برای اون روزا تنگ شده. برای اون شبایی که با بچه‌ها تا صبح گپ می‌زدیم، برای اون رژه‌های ناشیانه که همه غر می‌زدیم ولی تهش کلی می‌خندیدیم، و برای اون حس رفاقتی که تو پادگان شکل گرفت. اگه یه روز گذرتون به پادگان شهید درویش افتاد، از طرف من به عمو بهروز سلام برسونید و بگید هنوزم یاد اون روزاییم.

رفقای خوب، بهترین خاطره‌ها رو می‌سازن. این خاطره‌ها مثل یه گنج واقعی‌ان که هیچ‌وقت کهنه نمی‌شن. اگه شما هم خاطره‌ای از پادگان دارید، بنویسید و بذارید یه کم با هم یاد گذشته کنیم و بخندیم.

سربازی، زکات عمر

حالا که دوره آموزشی تمام شده، می‌توانم بگویم این دو ماه، با همه سختی‌هایش، یکی از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام بود. از خنده‌های شبانه تا درس‌های بزرگی که گرفتم، پادگان شهید درویش اهواز  برایم مثل یک دانشگاه زندگی بود. اگر شما هم عازم این پادگان هستید، نگران نباشید. با آمادگی درست، این دوره نه‌تنها قابل‌تحمل، بلکه پر از خاطرات شیرین خواهد بود.

برای شروع این سفر با اطمینان کامل، فایل کامل دوره آموزشی ما را از [لینک دریافت] تهیه کنید. این فایل تمام اطلاعاتی که برای یک دوره آموزشی موفق نیاز دارید را در اختیارتان قرار می‌دهد. همین حالا آماده شوید و خاطرات خودتان را در پادگان شهید درویش اهواز  بسازید!


 

توصیه نهایی

اگر قراره به پادگان شهید درویش اهواز  اعزام بشید، نگران نباشید. این پادگان، با همه سختی‌هاش، پر از خاطراتیه که بعدها با خنده تعریفشون می‌کنید. اما برای اینکه کاملاً آماده باشید و بدونید چه چیزی در انتظارتونه، پیشنهاد می‌کنم فایل جامع پادگان شهید درویش اهواز  رو مطالعه کنید. این فایل همه نکات لازم از جمله:

  1. امکانات پادگان شهید درویش اهواز 

  2. مکان دقیق پادگان و راه های موجود برای رفتن به پادگان شهید درویش اهواز 

  3. شرایط آموزشی در شهید درویش اهواز  (سختگیری میشه یا نه؟)

  4. وسایل مورد نیاز در دوره آموزشی

  5. نیروگیری و تقسیمات پادگان شهید درویش اهواز 

  6. مرخصی ها در دوران آموزشی

  7. وضعیت تلفن ها و نحوه تماس با خانواده

  8. غذای  پادگان شهید درویش اهواز 

  9. میدون تیر و اردوگاه

  10. درجات نظامی

  11. اندازه مو سر وریش

  12. نصیحت های دوستانه

تجربیات سربازان قبلی و... رو داره و می‌تونه راهنمای کاملی برای شما باشه. با آرزوی موفقیت برای همه سربازان آینده!

برای دریافت فایل پادگان شهید درویش اهواز  روی عکس کلیک کنید.

1 نظر

نظرات کاربران اینستاگرام

ارسال دیدگاه یا خاطره