خاطره ای از پادگان قدس سعید آباد
آموزشی

خاطره ای از پادگان قدس سعید آباد

وقتی پام به پادگان باز شد

خب، بذارید قصه رو از اول براتون تعریف کنم. یه روز پاییزی خنک تو مهر 99 بود که با یه کوله پر از وسایل و کلی کنجکاوی، خودمو رسوندم به پادگان قدس سعیدآباد نزدیک تهران. اصلاً نمی‌دونستم قراره چی تو انتظارم باشه! فقط شنیده بودم که این پادگان یه کم از بقیه جاها منظم‌تره و محیطش باصفاست. تو دلم گفتم: «دیگه هر چی بشه، یه تجربه جدیده!»

دم در پادگان، دژبان‌ها با یه نگاه جدی ولی مهربون وسایلمونو گشتن. یه صف از جوونا، همه با کوله‌های رنگ و وارنگ، وایستاده بودیم. یکی از بچه‌های کنارم که انگار خیلی خونسرد بود، گفت: «فکر کنم الان یکی میاد و می‌گه همه بشین پاشو!» خندیدم، ولی ته دلم یه کم استرس داشتم. وقتی نوبت من شد، دژبان یه نگاهی به ساکم انداخت و وقتی یه بسته پسته تو وسایلم دید، با خنده گفت: «اینو نگه دار، اینجا شبا گشنه‌ت می‌شه!» بعد بهمون یه چای داغ و بیسکوییت دادن که تو اون هوای خنک حسابی چسبید. انگار نه انگار که اومدیم سربازی، حس یه دورهمی دوستانه بود!

سور و سات سربازی و رفیق‌بازی

بعد از بازرسی، ما رو بردن تو یه سالن بزرگ با دیوارای سفید و تمیز. یه افسر میان‌سال اومد و با یه لحن صمیمی شروع کرد حرف زدن: «اینجا جای شماست، فقط باید یه کم با نظم پیش برید. نگران نباشید، خوش می‌گذره!» بعد ما رو به گروهان‌های مختلف تقسیم کردن. خوشبختانه با چند تا از بچه‌هایی که تو راه باهاشون آشنا شده بودم، تو یه گروه افتادم. این خودش یه جور دلگرمی بود.

لباسای سربازی رو دادن: یه دست فرم، یه جفت پوتین نو، و یه پتو که بوی تمیزی می‌داد. یکی از بچه‌ها با شوخی گفت: «این پوتینا رو انگار تازه از کارخونه آوردن، حیف که باید خاکی بشن!» همه خندیدیم و یه کم از اون جو سنگین اولیه کم شد. چون سرباز معلم بودیم، فقط یه دست لباس دادن. منم تو دلم گفتم: «خب، حداقل لازم نیست هر روز فکر کنم چی تنم کنم!»

زندگی تو پادگان: یه کم سختی، کلی خنده

زندگی تو پادگان قدس یه جورایی مثل یه فیلم طنز بود. صبحا با صدای بلندگو و یه «بیدارباش!» بلند از خواب می‌پریدیم. ساعت شش صبح، باید آماده می‌شدیم برای صبحگاه و ورزش صبحگاهی. صبحانه‌ها معمولاً نون و کره با مربا بود، ولی گاهی یه کاسه فرنی یا تخم‌مرغ آب‌پز می‌دادن که انگار یه مهمونی بود! یکی از بچه‌ها همیشه غر می‌زد: «این مربا زیادی شیرینه، انگار قند توش حل کردن!» ولی همونو با لذت می‌خورد.

روزا پر بود از کلاس‌های آموزشی و تمرین رژه. از صبح تا عصر، یا تو کلاس بودیم یا تو حیاط زیر آفتاب ملایم پاییزی رژه می‌رفتیم. فرمانده‌مون، که بچه‌ها صداش می‌کردن «آقا رضا»، آدم شوخ‌طبعی بود. یه روز که یکی از بچه‌ها تو رژه پاشو اشتباه بلند کرد، به جای دعوا، گفت: «داداش، قراره سرباز بشی یا رقاص؟» همه زدن زیر خنده و حال و هوا عوض شد.

یه نکته باحال این بود که تو این پادگان، بچه‌ها خودشون یه جورایی نظم گروهان رو مدیریت می‌کردن. ارشد گروهانمون یه پسر بامزه از کرج بود که همیشه یه لطیفه آماده داشت. یه بار که یکی از بچه‌ها از غذا ایراد گرفت، گفت: «اگه این غذا رو دوست نداری، برو به آشپز بگو برات کباب برگ درست کنه!» این شوخی‌ها باعث می‌شد حتی روزای سخت هم به خنده بگذره.

گریز به شهر و ماجراهای مرخصی

بعد از یه ماه آموزش، وقتی گفتن مرخصی داریم، انگار دنیا رو بهمون دادن! فقط یه مشکل کوچیک بود: سرمون کچل بود و تو تهران با اون سر کچل انگار از یه سیاره دیگه اومده بودیم! یکی از بچه‌ها گفت: «بچه‌ها، یه کلاه بخرید که تو خیابون مسخره‌مون نکنن!» همه خندیدیم و رفتیم چند تا کلاه ساده گرفتیم.

مرخصی‌ها بهترین فرصت برای گشت و گذار بود. یه روز با چند تا از بچه‌ها تصمیم گرفتیم بریم یه کافه تو تهران. یکی از رفقا که تهرانی بود، گفت: «بیاید بریم یه کافه که قهوه‌هاش حرف نداره!» رفتیم و یه قهوه داغ با کیک سفارش دادیم که هنوزم مزه‌ش تو دهنمه. وقتی برگشتیم پادگان، دژبان با خنده گفت: «بوی قهوه‌تون تا اینجا اومده، کافه رو آوردید پادگان؟» همه غش کردیم از خنده و تا چند روز از این ماجرا حرف می‌زدیم.

گپ‌های شبونه و حال خوب

شبای پادگان قدس یه حس و حال دیگه داشت. بعد از خاموشی، که همه باید تو تختامون می‌خوابیدیم، کم‌کم صدای پچ‌پچ بچه‌ها بلند می‌شد. یکی از بهترین رفیقای من تو پادگان، پسری به اسم سجاد از رشت بود. همیشه یه داستان بامزه از شمال داشت. یه شب که حسابی دلم گرفته بود، بهش گفتم: «سجاد، یه چیزی تعریف کن حالمون عوض شه.» شروع کرد یه ماجرای بامزه از ماهیگیری تو مرداب انزلی تعریف کردن که همه غش کردیم از خنده. اون لحظه حس کردم این رفاقتا تا ابد تو قلبم می‌مونه.

یه شب دیگه، یکی از بچه‌ها یه کتاب شعر آورده بود. شروع کرد یه شعر از شاملو خوندن: «آی عشق، آی عشق، چهره آبی‌ات پیدا نیست.» همه ساکت شدیم و هرکی رفت تو فکر خودش. انگار اون لحظه همه غم و غصه‌ها غیبشون زد.

لحظه‌های خداحافظی و یه حس خاص

وقتی دوره آموزشی تموم شد، یه حس عجیب و غریب داشتم. از یه طرف خوشحال بودم که بالاخره این دو ماه تموم شد و قراره بریم به شهرامون، از طرف دیگه دلم برای اون جمع صمیمی و شوخی‌های بچه‌ها تنگ می‌شد. روز آخر، همه با هم یه عکس یادگاری گرفتیم تو حیاط پادگان، کنار یه درخت بزرگ که همیشه زیرش گپ می‌زدیم. آقا رضا اومد و گفت: «هرجا رفتید، یادتون باشه اینجا یه تیکه از زندگیتونه.» راست می‌گفت. پادگان قدس با همه نظم و سختیاش، یه جای خاص بود که بهمون یاد داد چطور تو موقعیتای سخت رفیق پیدا کنیم و بخندیم.

یه یادگار برای همیشه

حالا که دارم این خاطره رو می‌نویسم، دلم برای اون روزا تنگ شده. برای اون گپ‌های شبونه، برای اون رژه‌های دست و پا چلفتی که همه غر می‌زدیم ولی تهش کلی می‌خندیدیم، و برای اون حس رفاقتی که تو پادگان شکل گرفت. اگه یه روز گذرتون به پادگان قدس سعیدآباد افتاد، از طرف من به آقا رضا سلام برسونید و بگید هنوزم یاد اون روزا هستیم.

رفقای خوب، بهترین خاطره‌ها رو می‌سازن. این خاطره‌ها مثل یه یادگاری قشنگن که هیچ‌وقت رنگشون نمی‌ره. اگه شما هم خاطره‌ای از پادگان دارید، بنویسید و بذارید با هم یه کم یاد گذشته کنیم و حال کنیم!

سربازی، زکات عمر

حالا که دوره آموزشی تمام شده، می‌توانم بگویم این دو ماه، با همه سختی‌هایش، یکی از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام بود. از خنده‌های شبانه تا درس‌های بزرگی که گرفتم، پادگان قدس سعید آباد برایم مثل یک دانشگاه زندگی بود. اگر شما هم عازم این پادگان هستید، نگران نباشید. با آمادگی درست، این دوره نه‌تنها قابل‌تحمل، بلکه پر از خاطرات شیرین خواهد بود.

برای شروع این سفر با اطمینان کامل، فایل کامل دوره آموزشی ما را از [لینک دریافت] تهیه کنید. این فایل تمام اطلاعاتی که برای یک دوره آموزشی موفق نیاز دارید را در اختیارتان قرار می‌دهد. همین حالا آماده شوید و خاطرات خودتان را در پادگان قدس سعید آباد بسازید!


 

توصیه نهایی

اگر قراره به پادگان قدس سعید آباد اعزام بشید، نگران نباشید. این پادگان، با همه سختی‌هاش، پر از خاطراتیه که بعدها با خنده تعریفشون می‌کنید. اما برای اینکه کاملاً آماده باشید و بدونید چه چیزی در انتظارتونه، پیشنهاد می‌کنم فایل جامع پادگان قدس سعید آباد رو مطالعه کنید. این فایل همه نکات لازم از جمله:

  1. امکانات پادگان قدس سعید آباد

  2. مکان دقیق پادگان و راه های موجود برای رفتن به پادگان قدس سعید آباد

  3. شرایط آموزشی در قدس سعید آباد (سختگیری میشه یا نه؟)

  4. وسایل مورد نیاز در دوره آموزشی

  5. نیروگیری و تقسیمات پادگانقدس سعید آباد

  6. مرخصی ها در دوران آموزشی

  7. وضعیت تلفن ها و نحوه تماس با خانواده

  8. غذای پادگان قدس سعید آباد

  9. میدون تیر و اردوگاه

  10. درجات نظامی

  11. اندازه مو سر وریش

  12. نصیحت های دوستانه

تجربیات سربازان قبلی و... رو داره و می‌تونه راهنمای کاملی برای شما باشه. با آرزوی موفقیت برای همه سربازان آینده!

برای دریافت فایل پادگان قدس سعید آباد روی عکس کلیک کنید.

نظرات کاربران اینستاگرام

ارسال دیدگاه یا خاطره