خاطره‌ی یه روز تو پادگان 03 عجب شیر
آموزشی

خاطره‌ی یه روز تو پادگان 03 عجب شیر

سلام! من اَرَشام (اسمم آرشه)، یه ترک تبریزی که سال 95 افتادم پادگان 03 عجب شیر. آقا حالا فکر نکن چون تبریزی‌ام با عجب شیر راحت بودما! نه بابا، این پادگان یه دنیای دیگه‌ست! هم خنده‌ست، هم گریه. حالا بذار یه خاطره‌ی بامزه از اون روزای آموزشی برات تعریف کنم که هنوزم یادم می‌افته می‌خندم.


یه روز صبح، ساعت 5 هنوز آفتاب نزده بود، سرگروهبان‌مون، که آقا صمد صداش می‌کردیم، با یه صدای بم اومد تو آسایشگاه: "یاتاخدان دورون، گئجه‌نیز خییر! (بیدار شید، شب‌تون به خیر!)" همه مثل فنر پریدیم بالا. آخه اگه دیر می‌جنبیدی، بشین‌پاشو در انتظار بود! اون روز قراره بود بریم رژه تمرین کنیم. منم که تا حالا رژه درست نرفته بودم، هی به دوستم حسن که بچه مراغه بود می‌گفتم: "حسن، بو نه ایشدی؟ آدامین بئلی سینیر! (این چه کاریه؟ کمر آدم می‌شکنه!)"

خلاصه، رفتیم تو میدون رژه. آفتابم تازه داشت می‌زد بالا، ولی هنوز سوز داشت. سروان اومد گفت: "امروز باید مثل عقاب رژه برید، نه مثل اردک!" همه زدن زیر خنده، ولی یهو ساکت شدیم چون چشمش افتاد به ما. منم تو گروهان خودمون، کنار یه بچه تهرانی به اسم محسن وایستاده بودم. محسن هی زیرلبی غر می‌زد: "اینجا تبعیدگاهه!" منم بهش گفتم: "آرام اول، بورا عجب شیر، شیطانین اوزو گولر! (آروم باش، اینجا عجب شیره، شیطونم این‌جا می‌خنده!)"

شروع کردیم به رژه. آقا، حالا من یکی دستم رو زیادی بالا می‌بردم، یکی پامو زیادی کج می‌ذاشتم. سرگروهبان صمد یهو داد زد: "اَرَش، سَن رژه گئدیرسن یوخسا رقص ائلیرسن؟! (آرش، داری رژه می‌ری یا داری می‌رقصی؟)" همه زدن زیر خنده. منم که خجالت کشیده بودم، ولی ته دلم داشتم می‌خندیدم. وسطای رژه، محسن یهو پاش گیر کرد به سنگ، پرت شد زمین! حالا تصور کن، یه گروهان منظم، یهو یکی پخش زمین! سروان اومد بالای سرش، گفت: "پاشو سرباز، زمین که نرم نیست!" ولی محسن با اون لهجه‌ی تهرانیش گفت: "جناب، فکر کنم زمین عاشقم شده، نمی‌ذاره برم!" اینو که گفت، حتی سروانم یه لبخند ریز زد.

بعد رژه، رفتیم برای صبحونه. نون و پنیر و چایی شیرین، ولی چون گشنه‌مون بود، انگار کباب سلطانی بود! حسن بهم گفت: "اَرَش، بو پادگان آدامین آجلیقدان گوزونو آچار! (آرش، این پادگان از گشنگی چشم آدمو باز می‌کنه!)" منم گفتم: "آره، ولی گور نه قَدَر دوستمون چوخالدی (ببین چه‌قدر دوستامون زیاد شدن)." راستش، تو پادگان با همه سختیاش، یه حس رفاقت بود که جای دیگه پیدا نمی‌شد.

اون روز تا شب کلی خندیدیم و غر زدیم، ولی تهش فهمیدم عجب شیر با همه‌ی سوز و سرماش، یه درس بزرگ بهم داد: تو سختیا، اگه بخندی و رفیق داشته باشی، همه‌چیز قشنگ‌تره. حالا هر وقت یاد اون روزا می‌افتم، دلم تنگ می‌شه واسه صمد و محسن و حسن و اون رژه‌های کج و کوله‌مون!

 

سربازی، زکات عمر

حالا که دوره آموزشی تمام شده، می‌توانم بگویم این دو ماه، با همه سختی‌هایش، یکی از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام بود. از خنده‌های شبانه تا درس‌های بزرگی که گرفتم، پادگان 03 عجب شیر برایم مثل یک دانشگاه زندگی بود. اگر شما هم عازم این پادگان هستید، نگران نباشید. با آمادگی درست، این دوره نه‌تنها قابل‌تحمل، بلکه پر از خاطرات شیرین خواهد بود.

برای شروع این سفر با اطمینان کامل، فایل کامل دوره آموزشی ما را از [لینک دریافت] تهیه کنید. این فایل تمام اطلاعاتی که برای یک دوره آموزشی موفق نیاز دارید را در اختیارتان قرار می‌دهد. همین حالا آماده شوید و خاطرات خودتان را در پادگان 03 عجب شیر بسازید!

توصیه نهایی

اگر قراره به پادگان 03 عجب شیر اعزام بشید، نگران نباشید. این پادگان، با همه سختی‌هاش، پر از خاطراتیه که بعدها با خنده تعریفشون می‌کنید. اما برای اینکه کاملاً آماده باشید و بدونید چه چیزی در انتظارتونه، پیشنهاد می‌کنم فایل جامع پادگان آموزشی 03 عجب شیر رو مطالعه کنید. این فایل همه نکات لازم از جمله:

  1.     امکانات پادگان 03 عجب شیر
  2.     مکان دقیق پادگان و راه های موجود برای رفتن به پادگان
  3.     شرایط آموزشی در 03 عجب شیر (سختگیری میشه یا نه؟)
  4.     وسایل مورد نیاز در دوره آموزشی
  5.     نیروگیری و تقسیمات پادگان 03 عجب شیر
  6.     مرخصی ها در دوران آموزشی
  7.     وضعیت تلفن ها و نحوه تماس با خانواده
  8.     غذای پادگان 03 عجب شیر
  9.     میدون تیر و اردوگاه
  10.     درجات نظامی
  11.     اندازه مو سر وریش
  12.     نصیحت های دوستانه

تجربیات سربازان قبلی و... رو داره و می‌تونه راهنمای کاملی برای شما باشه. با آرزوی موفقیت برای همه سربازان آینده!

برای دریافت فایل پادگان 03 عجب شیر روی عکس کلیک کنید.

 

1 نظر

  • comments

    مهدی لولوهری ، مرداد 16، 1404

    سلام به همه کسانی که این پیام من میخونن یادش بخیر ۱ شهریور سال ۸۹ بود که ما از ترمینال غرب آزادی تهران عازم شدیم پادگان ۰۳ عجب شیر قبل از این که من بخوام تقسیم بشم خونه یکی از دوستامون بودیم هی به من میگفت دعا میکنم بیوفته عجب شیر من هم هی میخندیدم میگفتم من عمرا رفتیم سازمان نظام وظیفه برگه اعزام دادن دستمون دیدم زده عجب شیر قیافه من دیدن داشت اون لحظه😂 وقتی که با اتوبوس اعزام شدیم صبح ساعت ۳ رسیدیم دم در پادگان ۱ دژبان اومد بالا خیلی جدی و عصبیبه ما کفت برین پائین به خط بشین ما قیافه هامون دیدن داشت کپ کرده بودیم چی میگه این بعد ۱ هفته اول چون تازه وارد بودیم خیلی اذیتمون کردن بعدش دیگه نه و کلی دوست و رفیق پیدا کردیم و انصافا دوره خوبی بود بعد که رفتیم یگان متوجه شدم عجب شیر چقدر خوب بوده و خاطراتش موند برام و همیشه یادش میکنم چه دوران خوبی بود

نظرات کاربران اینستاگرام

ارسال دیدگاه یا خاطره